یادمه کوچیک بودیم. هر دو تامون دبستانی. تو باید انشا می نوشتی. گفتی می نویسی برام؟ گفتم آره! انشا نوشتم برات! راجع به امام علی!

خوش حال بودم که یه انشای خوب برات نوشتم. تو هم خوشحال بودی!

علی اما الان، دست و دلم هزار بار لرزید. پر و خالی شدم از اشک چشم و این بغض هنوز خالی نشده علی! با اشک بغضم خالی نمیشه! علی آگهی نوشتم برای مراسم چهلمت! من! همونی که انشا نوشته بود برات! نمیدونم تو حالت چطوره! اما من بدترینم الان. 

 

انشای آخر

علی ,انشا ,برات ,تو ,خالی ,نوشتم ,علی با ,نشده علی ,خالی نشده ,هنوز خالی ,با اشک

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود کده دنیا رویایی که خود ان را میسازیم 2539485 mahtabcrayaneh تحقیقات یک پژوهشگر جوان ماشین های سنگین آشپزخونه وبلاگ سید محمد مدنی starinweb تجربه های کار فرهنگی